سبحانسبحان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

پسرم آقا سبحان

حرف با پسرم

مامانی ببخشید خیلی دیر به دیر وبلاگتو آپدیت میکنم... ..امروز بعد چندماه رفتم سرکار عزیزجان ..امروز تا ظهر کلاس داشتم منم مجبور شدم شما رو بزارم پیش عزیزجون برم ..این 3روزآخرهفته بخاطر کلاسا مجبوریم اینجا باشیم و من برم کلاس و بیام عزیزم...ببخشید مامانی که توهم اذیت میشی ..بابایی هم ادیت میشه اونم خونه تنها...هردوتون ببخشیدعزیزانمم.. دوستتون دارمم یه دنیا امروز عصرم به تلافی صبح که پیشت نبودم بردمت شهربازی عزیزجوون   عزیزجون این عکس دو لباس مشکی که واسه محرم با عزیزدیروز واست گرفتیم.. امسال اولین سالی هست که محرم بین ماهستی انشالله همیشه زیرسایه امام حسین باشی جونممم ...
29 مهر 1393

نمایشگاه کودک

سلام عشق مامان چندروز پیش گل پسر خودمون رو بردیم نمایشگاه کودک...خوب بود عزیزجون ..نگاه میکردی میخاستی همه اسباب بازی هارو برداری عزیزم..از اونجا موقع  بازی فقط شد چندتاعکس کوچولوازت بگیرم ...
29 مهر 1393

مهمانی رفتن پسرم

دیشب باپسری رفتیم خونه یکی دوستای قدیمی..تو جمع دوستان دبیرستانی که مدتهاندیدمشون خیلی عالی بودهمه بچه هاشون بزرگتر از شمابودن... دخترخانم خوشگل که جلوهستن زهراخانم و خوشگل خانم چشتی نیرواناخانم ابه ترتیب از راست:نیروانا خانم..رکساناخانم..انیتاخانم..زهراخانم خوشگلی که توپ دستشه. گلاره جون..کوچولو لباس صورتی پوشیده آوا خانم .. و گلی که روی گاهای مامانش ایستاده ریحانه گل هستن گل دختری که کنار آنیتا خانم نشستن شیدا خانم هستن اونموقعه که شما در خواب ناز به سر میبردین ...
3 مهر 1393

شیطونیهای آقاسبحان

پسرما این روزا حسابی شیطون شده..مامانی از دیروز دیگه کامل میتونی رو چهاردست وپا بری.. چند وقت بود رو شکم کامل میرفتی و بیشتر سعی میکردی بلندبشی و الان 4دست و پامیری عزیزدلم ..امروز بردمت دکتر واسه چکاب خداروشکرهمه چی خوب بودش مامانی ...
1 مهر 1393
1